قرارمون تو آسمون | ||
مردد بودم. اجازه هم نداشتم بوی نم نفسم رو تازه کرد ، قرار شد با یه تماس نتیجه مشخص شه بارون قشنگی باریده بود ، زمین خیس بود ، درختها خیس خیس بودند و صورت من هم .... خیس اشک امونم رو بریده بود ، تردید و سر در گمی خسته ام کرده بود . سر گردون به اطرافم نگاه میکردم که ناگهان تصویری آرامش خاطرم شد ،تمام وجودم گرم شد ، گرمای خاصی به گونه های یخ زده ام دوید ... " السلام علیک یا فاطمه الزهراء (س) " خیمه بر پاشده بود برای شب های عاشقی ... اشک هایم گرم و گرم تر شدند، مثل همیشه به موقع به دادم رسید. نجواهایم دم گرفتند : یا فاطمه تو رو جان حسین جانت آرومم کن ... خانم جان مادری کن .... دلشکسته تر از همیشه زیر لب صداش میزدم یاد یه با وفا ذکرمو عوض کرد : " یا کاشف الکرب عن وجه الحسین (ع) اکشف کربی بحق اخیک الحسین (ع) " آروم شدم... لحظاتی نگذشت که دوباره یادم اومد واسه چی ضربان قلبم تند شده بود ،دوباره... توکل کردم و توسل . زیر لب گفتم فاطمه جان خودت مددی کن. شمارشونو گرفتم ... بوق... بوق... بوق... صدایی به گوشم رسید . الو... گفتم : الو... دیگه متوجه نبودم چی میگم فقط به خیمه نیمه کاره حضرت زل زده بودم و زیر لب میگفتم : خانم خودتون اجازه بدید ... بالاخره اجازه صادر شد . سر از پا نمیشناختم فدات بشم مادر جون ،ممنونم که قبولم کردی ... ممنونم علمدار ... اشک بود و اشک ،مگر تمامی داشت اینبار از شور بود و از اینکه راهیم کرد به دیار سر سپردگان ... یک روز بیشتر فرصت نداشتم ،اقدام کردم برای صادر شدن حکم و جمع کردن وسایل مورد نیاز . نمیدونم چندمین دوره تبلیغی ام بود ولی این دوره هم خاطره شد... ساک ماهم بسته شد یه سفر جهادی دیگه .فاطمیه 1391
"خدایا از ما قبول کن " [ سه شنبه 91/8/2 ] [ 10:39 صبح ] [ مهربون تر از خورشید ]
|
||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |